عمرى را به دست و پا زدن گذر كردم ، چه حيف كه زمان را به تباهى به سر كردم ، كاش كه زمانى دست به سر بودمو بس ، ولى نگاه به دست كسى نميكردم ، سخت شد زمان براى زندگى كردن ، چه كنم رازيم به مردن خطر كردم ، خانه اى ويران بر افكارم كشيده ام ، كه سالها به خيالش سر به گريبان گريسته ام ، چه زمانها به ياد پنجره باز خانه ات ، تا صبح سر به بيابان زدم گريختم گذر كردم ، امروز زمانه سر به سرم ميگذارد و من ، سر به سر مردمانه زمانه چگونه زيستن را نظر كردم ، گلهاى پژمرده شمعدانى من ، چگونه ميشود كه شكوفه كند
:: برچسبها:
شعر ,
كتاب زندگى ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
:: ادامه مطلب ...